.comment-link {margin-left:.6em;} <$BlogRSDURL$>
Name:

Love Letters of Paniali; Letters from bottom of heart which are not easy to share. Maybe one day letters will be opened...

Sunday, September 10, 2006

جنگ جنگ تا پيروزی 

به اين نتيجه رسيدم که دليل اينکه تمايلی برای رفتن ندرام همش ترس از تنها بودنه. چون اگه شرایطم دقیقا همینجوری بود اما در یک شهر بزرگ، حتما با سر میرفتم. هر چند این حرف از نظر خیلی ها ممکن اصلا
"wouldn't be a valid reason"
اما فکر میکنم برام خیلی اهمیت داره.میدونم که الان آدم مسولیت پذیری هستم و مسویلت روحی روانی اکثر مسایل خونه روی من هست، پس اینکه برم اونجا تا بتونم از عهده خودم بر بیام حرف شدیدا چرتی هست. و مطمئنم که خانم و به خوصوص مادرم در نبود من دچار چالشهای أیلی بیشتری خواهند شد تا من در نبود اونها.
مسیله من فقط دلتنگی اونم از نوع به روی خودم نخواهم اوردش هست. و تنها بودن. تنهایی رو هر کسی در هر شرایطی تجربه کرده، ممکنه توی جمعی باشی و حالت خیلی خراب باشه و هیچ کس هم نفهمه، و تو هم نخواهی ناراحتیت رو با کسی قسمت کنی. من همیشه همینجور بودم. معمولا هیچ وقت تنها نودم، همیشه دورو برم شلوغ بوده.
وقتی آدم هم تنها باشه و هم تنهایی رو حس کنه اون وقت خیلی سخته میشه همین چت زدن بچه ها. من همیشه در کنار بچه ها بودم وقتی چت می زدن. وقتی هم که از نبود امکانات قاط میزدند، حالا خودم دارم میرم جایی که از اینجاهم کوچکتره.
من همیشه از تنهایی میترسیدم. به نظرم خارقالعاده ترین کار ممکن که یه آدم میتونه بکنه اینه که بتونه در یک شهری که نه زبان بلد هست در حالیکه هیچ مدرک تحصیلی و سابقه شغلی هم در دست نداشته باشه زندگی کنه.
و وحشتناک ترین رویام این بوده که بمیرم و کسی رو نداشته باشم که بفهمه، و بعد از مدتی از بوی گند جسدم بفمهند. البته الان فکر میکنم که چیزی وحشتناک توی این رویا نیست سخت تر اینه که از خواب بلند شی و بدونی همه خرید هات رو کردی و کاری برای انجام دادن نداشته باشی (راجع به موقعی حرف میزنم که بالای ۶۰ ساله هستی)
البته کی گفته من اونقدر عمر میکنم؟

داشتم میگفتم با تنها بودن و تنهایی حال نمیکنم اصلا.
الان هم دو تا انتخاب دارم، بمونم همینجا و شرایط رو همینجوری که هست حفظ کنم پولم رو بذارم توی جیبم هر چند وقت یک بار برم یه شهر بزرگ دم دست کیفم رو بکنم کلاس سازم رو برم و هرچند یکبار هم غر اطرافیان رو گوش کنم ( که چرا هنوز اینجایی) وهمون نقش سابقم در خانه رو اجرا کنم. (غر پذیر بودن- تنها کسی که
blame acceptance
داره منم! -دیوانه-)
و با تنهابودن هم
deal
نکنم. و مسئله رو واگذار کنم به آینده و شآید هم که خدا رو چه دیدی هیچ وقت لازم نبود تنها باشم.
میشه هم "یا علی گفت" و رفت به جنگ تنها بودن، کاری رو بکنم که ازش میترسم. به قول دوستی اون چیزی که توش خبره نیستم و انجامش برام سأته رو انجام بدم به جای کار آسون تر.
درسته که اینجوری أیلی چیزها رو ممکنه از دست بدم، پولی برای ذخیره کردن و گردش و تفریح نداشته باشم که هیچ ، اندر بی پولی شدید هم دست و پا بزنیم و زیر قرض هم بریم. در عرض این مدت هم خانواده خیلی تغییر خواهد کرد ، ممکنه اگر برگشتم خانواده ۵ نفریمون دیگه در کار نباشه و هر کدومشون یه ور باشند. و به اون رابطه نزدیکی که الان با خانواده دارم با رفتنم اینجوری نخواهد موند.
با رفتن شاید زندگی هیجان انگیز نخواهد بود اما حتما
Challenging
خواهد شد وزندگیم خیلی یکنواخت الان. و زیاد نگران اینکه هیچ کاری در زندگیم نکردم نباشم و میتونم و ۱۰۰٪ هم جناب وجدان رو اینجا میذارم و
wild side-
رو با خودم میبرم. و کارهایی که چون آدم
resposible
بودم انجام ندادم یا زیاد انجام ندادم روانجام میدم اگر بخواهم. میدونم که پاری کردن مثل بچه های ۱۷-۱۸ ساله و الواتی و عشق و حال به اون فرم معنی نداره اما بودن در جاییکه هیچ کسی رو نمیشناسی و میتونی اگر بخواهی آدمی باشی و برخورد هایی کنی و چیزهایی رو امتحان کنی که با خود الانت خیلی متوافت باشه- خیلی میتونه جالب باشه. هرگند با عوض شدن محل زندگی آدم عوض نمیشه اما این امکان رو بهت میده که اگر بخواهی بتونی چیزهایی رو راحت تر عوض کنی.

یاعلی گویان و دست حق به همراهت میریم به جنگ تنها بودن و تنهایی- جای مادربزرگم خالی که آبی بریزه پشت سرم و دعایی زمزمه کنه (این کارها رو ما همیشه میکردیم برای ملت) - یا یکی که یه گودبای پارتی برامون بگیره ، یا کسی که شب آخری ما رو ببره الواتی که با خاطره خوش رخت بربندیم. یا آقا یکی که یه ۲۰$ ناقابل بده ما توشه سفر، توی راه از گشنگی نمیریم! یا یکی که به آيم یه قابلمه بده! یا حتی یه یادگاری! به این یکی مادربزرگ جانمون دیروز برای اولین بار گفتم مادربزرگ من گشنمه یه چیزی بدین من بخورم یه برش کوکو بهم داد (معمولا هیچ وقت نمیگم من چیزی میخوام، میذارم خودش بپرسه، اما گفتیم روز آخره بذار خودمون رو لوس کنیم!) بعد دیدم بازم گشنمه گفتم میشه یه تخم مرغ هم درست کنید و توش سیب زمینی بریزید، گفتش ند دیگه همینجوری بخور، سیب زمینی کلی کار داره. [حالا سیبزمینی رو باید فقط از توی فریزر در بیاره بذاره ۲ دقیقه توی مایکرویو بعد بریزه توی تخم مرغ!] گفتیم توی دلمون بابا عجب ملت تحویلی ما رو میگیرن! اینه که میگم تنهایی ربطی به درجمع بودن نداره!
اوکی دیگه امام حسین بازی بسه دیگه، شاعر میگه اگر گودبای پارتی و کادو مادو میخواستی باید به بچه ها یا به خواهر برادر گرامیت میگفتی!


داشتم میگفتم بریم کمکم چمدان جان را ببندیم که فردا شبح این موقع اندر راه جنگ با تنها بودن هستیم .
قاط زدن و چت کردن و ننه من غریبم در اوردن و از دلتنگی نامه های سوز و گداز دار اینجا نوشتن و و یا با تنهایی خو گرفتن مصل این آدمهایی که میشینن جلوت ۲ساعت و هیچ حرفی برای Share کردن ندارند و حسابی
antisocial
شدن میشه شکست در جنگ.
اینکه بفهمیم که تا حدودی کی هستیم و چی هستیم، چه موزیکی چه طرز فکری -بدون توجه به سوابق فرهنگی سیاسی، اجتماعی دوست داریم و اندر سکوت در خود غوری بزنیم و خویشتن خویش را بشناسیم و خوشبختانه تواناییهای نهفته و استعداد های نهانمون رو آشکار کنیم و یک سری کارهای باحال انجام بدیم و یکی دو تا دوست خوب گیر بیاوریم و یاد بگیریم که مردم نیک را به حریم خلوت انسمون راه دهیم و گارد احساساتیهمون رو کوتاه ترش کنیم موفقیت محسوب میشه

البته موفقیت معنیش این نیست که هیچ وقت نباید دلتنگ شد و حق چت زدن نداریم، بلکه ماحصل سفر نبایدکوله باری از دلتنگی و قاط​ زدن باشه. تازه تجربیات و مصاحبه هایی که با اهل فن داشتم ثابت کرده که فقط پسرها قاط میزنند و میشینند ننه من غریبم در میارند و گریه میکنند!

فکر میکنم بعد از این بیشتر بنویسم، اتفاغات و تجربیات جالبی پیش خواهد آمد کد حتما در دفترچه خاطراتم (جناب وبلاگ باشی) یادداشت میکنم



ما بچه های ایران جنگيم تا رهايی
ترسی به دل نداريم از رنج و بی غذايی

نهضت ادامه دارد حتی اگر شب و روز بر ما کتاب و کار بارد
Comments-[ comments.]
Comments:
meekhaam baraye een post-e aakhari-ye raftanet comment bezaaram, bad joori saram sholooghe. ba'dan bar meegaradam :)
 
Post a Comment


Weblogs I love to read:
  • خانم فاطی ترابی
  • دختر ارديبهشتي
  • سرزمين آفتاب
  • Perston
  • Ananita
  • فرنگوپوليس
  • خورشيد خانم
  • مسافر برکلي
  • صندوقخونه
  • خانم احمدنيا
  • من و بابک
  • دلتنگستان
  • غربتستان
  • سوسکی
  • دلشدگان
  • قاصدک
  • ساتگين
  • عاقلانه
  • آتشدان
  • شرمين
  • نيلگون
  • ناگهان
  • رهايي
  • آبنوس
  • کوچی
  • ساقي
  • ادمها
  • کوزه
  • نینا
  • Links:
  • mah-mag (Magazine of Art and Humanity)
  • Orkideh Behrouzan Poem
  • Free thoughts on Iran
  • Philosophy
  • 40cheragh
  • Maghalat
  • History
  • Photo blogs I like:
  • Dutch-photojournalism
  • Zohreh Soleimani
  • nocturnalimages
  • Rootoosh Bashi
  • Ami Vital
  • Sourena
  • Nader
  • Mim
  • Firends who update once in blue moon:
  • Only If YOU want
  • Nooshi va joojehayash
  • Chegoone zan shodam?
  • me and my taxi
  • Ali Mostashari
  • Kale khar
  • Neyzan
  • Daria
  • Hasti
  • Danial
  • Khoda
  • گل‌خونه
  • گوشه
  • This page is powered by Blogger. Isn't yours?